محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

تلفظ برخی لغات از زبان محمدصدرا

"فتبارک الله احسن الخالقين" سلام، کلماتی رو که می تونم ادا کنم از این قراره. بگو ماشاء الله. تعداد ٤٨ تا کارت بن بن بن رو میشناسم و تشخیص میدم. بعضی هاشون رو هم ادا می کنم. تمام اعضای بدن رو می شناسم. دست، پا، شکم، چشم، دندون، مو، ابرو، دماغ، ناخن، دهن و... ١- حَممممم ----------- حموم ٢- نُن ------------------- نون ٣- شی ----------------- شیر ٤- طی ----------------- طوطی ٥- ما -------------------- گاو ٦- دش ----------------- کفش ٧-داب ------------------- تاب ٨- به به ---------------- غذا ٩- تووو ------------------ توپ ١٠- لالا ---------------- خواب ١١- اَب ---------------- ابرو ١٢- جبش ------------ جیش ١٣- تی ت...
20 تير 1391

گذر ایام در بهار 1391

دوستان عزیز سلام، این پست مروری دارد بر یکسری از کارهای جالبی که توی این چند وقت از شروع سال ١٣٩١  انجام دادم و تا کنون فرصت انتشارشون نبوده.  إإإإ چيه؟ خوب گشنم شده، خودم میخوام برنج درست کنم.   یه روز مامان رفته سرکارش، همون اول صبحی دیده که من براش یادگاری گذاشتم تو کیفش، برای همین کلی دلش برای من تنگ شده. توی فروردین من تونستم با فنجون به تنهایی چایی بخورم. اون موقع لباسمو خیس کردم ولی الان ديگه اینطور نيست... گرفتن نوک قاشق و با دست چپ غذا خوردن هم برای خودش میتونه جالب انگیزناک باشه. چون بابا و مامان که چپ دست نیستند. مامان تو خانوادشون هم چپ دست ندارند. از طرف بابا هم، فقط پسر عمویم مسع...
10 تير 1391

آب بازی

چند وقت پيش به من اجازه داده شد تا توی حمام حسابی آب بازی کنم. این آب بازی خیلی به من مزه داد و از اون وقت هر وقت آب رو می بینم، میگم: " آبه، آبه" يعنی بذاريد  من آب بازی کنم. و بدين ترتيب، برای آب بازی اينجانب، يک عدد استخر بادی تهيه شد. با اجازه تون فکر کنم، آنقدر بزرگه که بعيد میدونم توی حمام کوچک ما جا بشه. به هر حال چون تلمبه هم نداشتيم، برای شروع کار اونو برديم خونه باباجون اينا، تا ببينيم تا چه حد می تونه برام سرگرم کننده باشد. روز جمعه (2 تير ساعت 10 صبح) من در حال پر کردن استخر بادی هستم. البته گاهی هم شیطنت می کردم و شلنگ رو بیرون از استخر میگرفتم و مامان به خاطر هدر دادن آب، کلی از دستم حرص می ...
4 تير 1391

یکسالگی وب لاگم

سلام دوستان خوبم، وب لاگم یکساله شد. و حالا به مناسبت یکسالگی وب لاگ می نويسم. داستان پارسال این موقع کجا بودیم رو بايد بريد تو تاريخ خودش بخونيد. ما خرداد، تیر و مرداد سال پيش(هفت تا نه ماهگی بنده)، يعنی همين موقع ها رو بنا به دلایل معلومی که قبلاً براتون نوشتیم، در یک خانه قدیمی در یک محله بسیار قدیمی و اصيل زندگی کردیم، به هر حال شرایط خاص خودش (خوبیها وبديهايي) داشت و شاید برامون لازم بود تا کمی پخته تر بشیم. ثبت شدن حدود ١٥-١٦ پست اوليه وب لاگم توی این خونه بوده است. اونجا بودیم که مامان به صورت خیلی اتفاقی با وب سايت نی نی وب لاگ آشنا شد،  وب لاگ بنده کلید خورد و آغاز به کار نمود. مامان میگه:" ب...
27 خرداد 1391
1